۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه


پرنده ای مسمومم
بر آسمانت پرواز می کنم
شکارم کن
و میز شامت را بچین

۱۳ نظر:

دلا گفت...

اول!
فقط واسه اينكه بدوني خوندمش!هزاربار

ناشناس گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
پروشا گفت...

در شهر صدای تو را می شنوم رفیق و دغدغه هایت را...

نعنا گفت...

آخ امیر حسین اگه بدونی چقدر اومدم کامنت بذارم باز نمی شد
یک بارم تو پستام نوشتم برای امیر حسین که نمی شود برایش کامنت گذاشت
کجایی تو مرد ؟
خانه ی جدیدت مبارک
دلم لک زده بود برای نوشته هایت ...
اگر یک پست من تو را دیوانه کرده
ببین نوشته های تو با من چه می کند ...
مرد قلم به دست
خوبی ؟
دلتنگت شده بود دلم و خوانه ات !

نعنا گفت...

چهار دیواری آدم مثه وطن آدم می مونه . برای من اینجوری بود . چهار دیواری اولم رو که به اجبار ترک کردم
بیش تر از همه جا بهش تعلق داشتم ...
اگه دیدی چیزی درخور حس دلت واسه ی ادامه دادن پیدا نکردی
می تونی به وطنت بر گردی ...
به همون خونه ی آبی و پسری که شبیه خودت بود و داشت خواننده هاش و تماشا می کرد !

خوبی ؟

Unknown گفت...

بکش از غصه راحت کن!!!

چه زیبا
چند باره باید خواندش...
درگیر این تنهایی و سوختن و ندیدنم!

مرجان گفت...

مرجان قیلی من بودم
ادرسم گمونم عجیب غریب شد!

ناشناس گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
نعنا گفت...

نعنا هم در سکوت خود جا می ماند مدتی


از حال دوستان بی خبرش نگذارید ... خودت ...

ایدا مرادی گفت...

عالی بود امیر.
مرسی.

فرشته پناهی گفت...

لعن به تو امیر حسین!
این یه اتفاق ادبی ناب بود مرد

wild Tulip گفت...

برقرار باشي رفيق

سمیه گفت...

می خوای جماعتی رو بکشی ؟ ؛)