۱۳۸۸ اسفند ۱۸, سه‌شنبه


معاشقه غمگینی بود:
گلوله و بدن
آهن وتن
و رویاهایی ریخته بر خاک خیابان
گریه ی کوچه های بن بست
اضطراب خانه های رنگ از رخ باخته.
و فرشته هایی
که نزدیک زمین نیامدند
تا بوی ذغال سوخته بی طاقتشان نکند.

معاشقه ی غمگینی بود.



۹ نظر:

احمد زاهدی لنگرودی گفت...

به دنیای وبلاگ خوش آمدی
در سمیر احمد لینک شدی رفیق

نام ندارم فرقي هم نمي كند گفت...

نه كوروش كبير
ديگر نيازي به تونيس
خوابيدنت آشفته يا آرام به تخممان هم نيست
مو هاي زبر صورتم بلند شده است
اي كاش ماركس ريش هايش را
از ته مي زد
تا در لنگرود
به پوچي لنينگراد
نخندم

wild Tulip گفت...

عالی بود

دلا گفت...

...بايد تگرگ بيايد..!چاره ي كار باران نيست

ناشناس گفت...

سلام امیر جان
خوش اومدی به خونه ی جدید...هم سلیقه هستیم...آخه منم تو وبلاگ بلوگ اسپاتم همین قالبو انتخاب کردم...البته من نوار بالا رو هم رنگ تیره گذاشتم و از آبی درش آوردم....راستی برو تو تنظیمات وبلاگ...صفحه ی کامنت ها رو جدا کن از صفحه ی اصلیه وبلاگ...اونجوری راحت تر میشه کامنت گذاشت...می دونم هنوز به خونه ی جدید عادت نکردی ولی اینجا آسون تر و بهتر از بلوگفاست...فقط باید دستت بیاد

شاد باشی هر جا که باشی

طومار گفت...

سلام .بسیارعالی . دوست عزیز اهل قلم و هنرید یه سر هم به ما بزنید.ممنون

زري گفت...

سلام دوست عزيز
وب جالبي داري
خوشحال ميشم بياي و به من هم سري بزني هرچند كوتاه .
ممنونم .

haghighi گفت...

وقتي من مي گوزم ،‌حباب هاي گرد تنبل طولاني به سطح آب مي آيند سپس من صاف مي نشينم

پروشا گفت...

و این نوشی که می جوشد میان جامهاتان...گواه ما است ای یاران...گواه پایمردی های ما...گواه عزم ما ...کز رزم ما ...جانانه تر شد!